در چهارمین مدرسه فصلی پژوهشگاه فقه نظام، از سوی استاد حاجی ابوالقاسم دولابی، رئیس پژوهشگاه فقه نظام، مطرح شد.
چهارشنبه 3/3/1402 چهارمین مدرسهٔ فصلی پژوهشگاه فقه نظام، در موضوع «فلسفهٔ فقه نظام سیاسی» در مرکز فقهی ائمه اطهار علیهم السلام برگزار شد.
حجت الاسلام و المسلمین حاجی ابوالقاسم دولابی، در این مدرسه، مباحث خود را با موضوع «مبانی دینشناسی فقه نظام سیاسی» ارائه کرد.
بسمالله الرحمن الرحیم
مقصود از «مبانی دینشناسی سیاسی» این است که: چه پیش فرضهایی را در حوزه دین باید بپذیریم تا نوبت به فقه نظام سیاسی برسد.
این مبانی، را با دو شبهه اساسی تاریخمندی دین و جامعیت دین روبهروست:
در شبههٔ تاریخمندی دین، امروز در فضاهای روشنفکری، خیلی محکم این مطلب بازگو میشود که دین برای 1400 سال پیش است و شما میخواهید با قوانین و قواعد 1400 سال پیش کشور را اداره کنید.
دو پاسخ، یکی عقلی و دیگری نقلی میتوان به این شبهه داد:
پاسخ عقلی از طریق حکمت الهی است. حکمت الهی اقتضاء میکند خدا انسان را بیهوده و عبث نیافریده و با هدفی انسان را آفریده است و این انسانی که زندگیاش هدفمند است، برای پیبردن به هدفِ از خلقت، نیازمند انبیای الهی است؛ انبیای الهی و آمدن انبیاء بر پایه حکمت الهی است؛ چون خدا کار عبث و کار لغو نمیکند. با این حال شبههای که امروزه بر سر راه درک این حکمت الهی طرح شده است شبههٔ خاتمیت دین است. برخی از روشنفکران، خاتمیت را به گونهای تفسیر میکنند که نتیجهٔ آن، بینیازی به دین و تعالیم انبیاء است؛ در رأس آنها اقبال لاهوری است و آقای دکتر سروش هم خیلی به حرفهای او استناد میکند.
اقبال لاهوری میگوید: خاتمیت یعنی پایان دوره طفولیت بشر و آغاز دوره عقلانیت و استغنای بشر از دین و از انبیاء و بعد میگوید که اصلاً معنای خاتمیت این است که دیگر انسان بعد از این، میتواند با عقل، مسائل خود را حل کند و دیگر بعد از این، نیازی به پیامبری نیست:
«ما مسلمانان آزادترین مردان روی زمین هستیم؛ زیرا به ختم نبوت قائلایم و در انتظار مصلح جهانی ننشستهایم که دوباره بیاید و خطاهای ما را تصحیح کند و دست ما را چون کودکان، دوباره بگیرد. از این پس دست نقادی ما کاملاً باز است؛ چشم عقلانیت ما باز است؛ هیچ فتوایی و رأیی بالاتر از فتوای عقل ما نیست؛ دوران هدایت مستقیم و بالمباشرة گذشته است. آدمیان ... اکنون به رهبری زندگی خود دست میگشایند.»
چکیدهٔ پاسخی که متفکرانی مانند شهید مطهری و علامه طباطبائی دادهاند این است که:
اگر عقل برای هدایت بشر کافی بود، این همه اختلاف و این همه کشمکش و جنگ و خونریزی که شما در دورانهای زندگی بشر مشاهده میکنید رخ نمیداد. معلوم میشود بشر همواره به تعالیم انبیاء نیازمند است. مرحوم علامه طباطبائی در تفسیر المیزان جلد 2 صحفه 132 در ذیل آیه 213 سوره بقره که خدا فلسفه نبوت را بیان میکند مینویسد:
کافی است به جریان حوادث اجتماعی عصر حاضر بنگریم که جلوی چشم خود ما صورت میگیرد، میبینیم که اجتماعات بشری تا چه حد دچار انحطاط اخلاق و فساد شده، چه جنگهای خانمانبراندازی تهدیدش میکند. هر جنگی میلیونها کشته بر جای میگذارد و تا چه حد زورگویی بر بشریت مسلط شده است.
علامه، پیشرفتهایی که امروز در غرب وجود دارد، پیشرفتهای جسمانی و بخشی از سیر تکاملی طبیعت میداند، نه پیشرفت اختیاری و روحی بشر:
«اینکه طبیعت، به سوی کمال و سعادت است، چیزی نیست که کسی بتواند آن را انکار کند؛ چون اجتماعی که سر و کارش منتهی به طبیعت است، حالاش حال طبیعت است، در اینکه مانند طبیعت متوجه به سوی کمال است. آن سعادت و کمالی که ما در اجتماعات نامبرده میبینیم، کمال و سعادت جسمی است، کمال جسمی، کمال انسان نیست. بله، شما امروز میبینید که جامعه بشری، رشد کرده است و جامعه بشری نسبت به گذشته، به سمت کمال حرکت کرده است. کدام کمال؟ کمال جسمی. انسان در همان جسمانیت خلاصه نمیشود؛ بلکه او مرکب است از جسمی و روحی. او احتیاج به کمال و سعادتی دارد که در زندگی آخرت خود به آن تکیه داشته باشد. این صحیح نیست که کمال جسمی او را، که اساساش زندگی طبیعی اوست، کمال او و سعادت او بخوانیم و حقیقت انسان را منحصر در همین حقیقت بدانیم.»
پیشرفت بشر و معنای خاتمیت این است که: بشر به بلوغی رسیده است که میتواند از کتاب آسمانی، نیازهای خودش را استنباط کند؛ اما از کتاب آسمانی و از تعالیم انبیاء مستغنی نیست. امتهای گذشته، تعالیم انبیای خود را تحریف میکردند و بعد از مدتی، نیاز بود که پیامبر جدیدی بیاید، تا تحریفاتی را که در تعالیم انبیای گذشته بود، برطرف کند. اما دین اسلام و کتاب قرآن، کتابی جاودانه است، خدا تضمین کرده که از تحریف مصون بماند. بشریت هم به رشدی در عقلانیت رسیده که میتواند با هدایت امام معصوم، از این کتاب بهره گیرد و البته در فرض غیبت امام معصوم، ایشان فقیه را برای انجام این رسالت معرفی کرده است.
قرآن به عنوان اصلیترین منبع دین، خودش را یک کتاب مقطعی و موقت معرفی نکرده است و ادعای قرآن این بوده که: آمدهام به نیازهای شما، تا روز قیامت جواب بدهم. قرآن برای مقطع و تاریخ خاص نیامده است.
«تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا»
بزرگا آن که فرقان را بر بندهاش فروفرستاد، تا مردمان را بیمدهنده باشد.
قرآن، نازل شده است که «جهانیان» را بیم بدهد و نمیگوید «لیکون للعرب» یا «لقوم قریش» یا «لقومک»؛ بلکه میگوید: «لیکون للعالمین نذیرا»
همچنین میفرماید:
«وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ»
ما تو را نفرستادیم، مگر مهری برای جهانیان
«وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ»
با آنکه برای جهانیان جز اندرز نیست.
«قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعًا»
بگو: ای مردم! من فرستاده خدا به سوی همه شما هستم.
« أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ »
این قرآن، به من وحی شده است که شما را و هر که را که به وی رسد، بدان بیم دهم.
چندین دسته از روایات، دلالت بر جاودانه بودن دین دارند:
دسته اول روایاتی که بهروشنی بیان میکنند که قرآن کتابی است برای طول تاریخ و برای همیشه. این دسته از روایات، بسیارند و بسیاری از آنها در عیون اخبار رضا، محاسن برقی و بصائرالدرجات آمده است. در اینجا، به روایتی اشاره میکنم که قرآن را برای همهٔ زمانها و برای همهٔ مردمان میداند و امیرالمؤمنین علیه السلام میفرمایند:
«علمنی تأویلها و تفسیرها و محکمها و متشابهها و خاصّها و عامّها کیف نزلت أین نَزَلَت و فیمن اُنزلت إلی یوم القیامة»
پیغمبر به من همهٔ زوایای آیات را نشان داده و این که این آیات تا روز قیامت درباره چه کسانی سخن میگوید.
پس معلوم میشود قرآن تا روز قیامت راهبری میکند و تا روز قیامت تعیین تکلیف میکند.
متأسفانه در بین بعضی از فضلای جوان حوزه، که تحت تأثیر شبهات روشنفکرها قرار دارند، این حرف را من زیاد شنیدهام که میگویند: قرآن ناظر به این زمانها نیست و امروز استفاده ما از قرآن، صِرفاً استفاده معنوی است؛ یعنی اینکه میتوانیم با آن یک ارتباطی با خدا برقرار کنیم؛ اما اینکه بخواهیم امروز مو به مو، آنچه در قرآن آمده {پیاده کنیم} بهطور صریح، میگویند نمیتوانیم. اینها، نرفتهاند روی این مبانی کار کنند و لذا دچار شبهه شدهاند.
دستهٔ دومِ روایاتی که بر جاودانگی قرآن دلالت دارند، روایاتی است که در آنها، جاودانگی احکام با صراحت بیان شده است. به طور مثال در کافی از امام صادق ع روایت شده است که فرمود:
«إنَّ حُکْمَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فِی الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ وَ فَرَائِضَهُ عَلَیْهِمْ سَوَاءٌ»
حکم خدا، در بین گذشتگان و آیندگان و فرائض او یکسان است.
دسته سوم روایاتی است که جاودانگی دین را بیان میکنند:
امام رضا ع میفرمایند:
«إِنَّا لَنَعْرِفُ اَلرَّجُلَ إِذَا رَأَيْنَاهُ بِحَقِيقَةِ اَلْإِيمَانِ وَ حَقِيقَةِ اَلنِّفَاقِ»؛
یعنی ما همین که کسی را ببینیم میفهمیم که حقیقتاً مؤمن است یا منافق.
و فرمود:
«وَ إِنَّ شِيعَتَنَا لَمَكْتُوبُونَ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِم»
شیعیان ما، به نام و به نام پدر ثبت شدهاند.
«یردون موردنا و یدخلون مدخلنا»
شیعیان ما، با ما هستند قیامت هم با ما هستند.
«لیس علی ملة الاسلام غیرنا و غیرهم إلی یوم القیامة»
تا روز قیامت کسی جز اینها مسلمان نیست و تا روز قیامت اسلام در شیعیان ما یافت میشود.
این روایات نشان میدهد که دین اسلام قرار است تا روز قیامت باقی بماند و اگر بنا بود این دین برای همان مقطع و برای همان زمان خاص پیامبر اسلام و ائمه باشد، دیگر این سخن امام، چه معنایی دارد که تا روز قیامت در شیعیان ما اسلام یافت میشود.
دسته چهارم روایاتی است که راجع به برخی از احکام شرعی وارد شدهاند.
پیامبرص دربارهٔ حج می فرماید:
« بَلْ هُوَ لِلْأَبَدِ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ»
این حکم ابدی است.
سپس انگشتان مبارکشان را داخل هم کرد و فرمود:
«دَخَلَتِ اَلْعُمْرَةُ فِي اَلْحَجِّ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ»؛
تا روز قیامت عمره و حج با هم یکی شد.
درباره بعضی از غسلها، یا درباره عدد نمازها که نمازهای پنجگانه است فرمود:
«هی سنة الجاریة فی وُلده إلی یوم القیامة»
نمازهای پنجگانه تا روز قیامت همین است.
اینجانب، کتابی در همین زمینه نوشتهام، به عنوان «فراعصری بودن قرآن» که متمرکز روی موضوع قرآن و شبهاتی است که در خصوص قرآن وارد شده است.
این کتاب را پژوهشگاه حوزه و دانشگاه چاپ کرده و چهار سال روی آن کار شده است.
تمام شبهات، درباره تاریخمندی قرآن در این کتاب، یکبهیک بررسی شده است.
شبههافکنان دربارهٔ تاریخمند بودن قرآن، استدلالهای نقلی هم دارند، از جمله به این آیهٔ شریفه تمسک جستهاند که فرموده است:
«و ما أرسلنا مِن رسولٍ إلا بلسان قومه»
هر پیغمبری به زبان قوم خودش حرف زده است.
مقصود از لسان، در این آیه، فرهنگ است؛ یعنی خداوند با فرهنگ هر قومی با آنها سخن گفته است.
در مثل، در قرآن از شتر یاد شده است؛ به این دلیل که عربها با شتر سر و کار داشتند. اگر قرآن در قطب نازل میشد، به جای شتر، از خرس یاد میکرد. در قرآن چیزی به نام برف نمیبینید. باران میبینید، ولی برف نمیبینید؛ چون در عربستان برف نمیبارید. اگر قرآن در مثلاً قطب نازل میشد از عجائب خلقت از انواع و اقسام برفها؛ 6 پرّه 8 پرّه 15 پرّه نام میبرد؛ همان طور که اسلام برای انواع و اقسام شتر اسم دارد. جواب این شبهه این است که: مخاطبان قرآن 2 دسته هستند: یک دسته مخاطبان عصر نزول و دسته دوم مخاطبان آینده تا روز قیامت. قرآن با مخاطبان عصر نزول سخن گفته است؛ ولی به گونهای سخن گفته که برای آیندگان هم قابل استفاده باشد. مثل نامه سرگشاده که به طور مثال، امام علی ع برای فرزندش امام مجتبی ع مینویسد با او سخن میگوید ولی طوری سخن میگوید که هر کس در آینده این نامه را بخواند، از آن استفاده ببرد. این نامه با کلمات، جملات و مثالهایی همراه است که برای امام مجتبی ع ملموس و مفهوم است، اما اختصاصی به ایشان ندارد و جاودانه است.
اما مسألهٔ جامعیت دین. آیا دین جامعیت دارد یا نه؟ آیا دین به همه چیز پرداخته، یا نه صِرفاً روابط انسان با خدا را خواسته است تنظیم بکند و کتابی است برای حفظ ارتباطات فردی با خداوند متعال؟ امام خمینی در کتاب بیع جلد 2 صحفه 620، به جامعیت دین اشاره میکنند و مینویسند:
در کتاب شریف وافی بابی است با این عنوان که لیس شئ مما یحتاج إلیه الناس إلا و قد جاء فیه کتابٌ أو سنة
چیزی نیست که مردم به آن نیاز دارند مگر اینکه آیهای یا روایتی درباره آن است. در روایتی میفرماید:
«ما ترك شيئاً يحتاج إليه العباد»
هیچ چیزی که به آن نیاز دارند را رها نکرد؛
میدانیم که از اصلیترین نیازمندیهای هر جامعهای حکومت است و مگر میشود جامعه بدون حکومت؟! آن وقت خدا بیاید به جزئیات روابط زناشویی پرداخته باشد ولی به این مسأله مهم که مسأله حکومت باشد نپرداخته باشد؟
روایتی هم هست از امام رضا علیه السلام که امام خمینی قدس سره در کتاب بیع آوردهاند. روایت بسیار مهمی است. در کتاب علل، راوی از امام رضا علیه السلام سؤال میکند:
«چرا خدا کسانی را به عنوان اولی الامر منصوب کرده و گفته است از اینها اطاعت کنید؟ حضرت پاسخ دادند: به خاطر نکات فراوان:
وقتی خدا قوانین و مقرراتی قرار میدهد و مردم را امر میکند که از این قوانین و مقررات تجاوز نکنند، برای این است که عبور از قوانین و مقررات منجر به فساد جامعه میشود و امکان ندارد این حد و حدود رعایت شود، مگر اینکه خدای متعال، یک شخص امینی را به عنوان حاکم قرار بدهد که بتواند این حد و حدود را رعایت کند. از این روایت میفهمیم که اسلام به حکومت پرداخته است و فلسفه حکومت حراست از احکام الله است.»
بعد از آن حضرت ادله دیگری را در ادامهٔ این روایت ذکر میکند.
جاودانگی و جامعیت دین، نسبت به همهٔ شؤون زندگی انسان جاری است. رابطهٔ دین و حکومت را با استفاده از تحلیل دیدگاههایی که در مورد عبارت مشهور امام خمینی:
«اسلام همان حکومت به شؤون گوناگون آن است»
بررسی می کنیم: در مورد این سخن امام قدس سره حداقل سه احتمال داده شده است:
احتمال اول: حکومت، مقدمهای است برای اجرای احکام اسلام و اگر حکومت اسلامی نباشد نماز، روضهٔ ابا عبدالله علیه السلام، حجاب و سایر احکام اسلامی تعطیل میشود. در این نگاه، اسلام همان احکام فرعی فردی است و حکومت مقدمهای برای تحقق این اسلام است.
دیدگاه دوم: اسلام مشتمل بر احکام فردی و اجتماعی است و حکومت، بخشی از دین در کنار سایر احکام دینی است؛ ولی در تزاحم بین دین و احکام دیگر حکومت مقدم است. فرض کنید: حج ملاکی دارد که با ملاک حکومت تزاحم کرده است و در این تزاحم ملاک حکومت مقدم است.
دیدگاه سوم، که به نظر میرسد امام این دیدگاه مدنظرش است: اسلام چیزی جز حکومت اسلام نیست و احکام فرعی اسلام هم به تعبیر امام، وسیله برای حکومت است. حکومت اصل است و انبیای الهی برای حکومت آمدند. دین، اساساش حکومت است؛ حکومت شؤونی دارد و یکی از شؤون حکومت قوانینش است. احکام مطلوب بالذات نیست و مطلوب بالعرض است. احکام وسیله برای اجرای حکومت و بسط عدالت است.
دیدگاه امام، دیدگاه منحصر به فردی است. طبق این دیدگاه، تزاحم بین احکام و حکومت معنی ندارد؛ زیرا احکام وسیلهٔ اجرای حکومت و بسط عدالت است و احکام در عرض حکومت، استقلالی از خود ندارند تا بتوانند با ملاک حکومت تزاحم داشته باشند. بنابراین، قوانین، که همان احکام اسلامی است، شأنی از شؤون حکومتاند. بقیهٔ شؤون حکومت نظیر شأن اجرایی نیز جزء اسلام است.
دین دو کاربرد دارد؛ هم به معنی مجموعه قواعد و قوانین و مقررات به کار رفته است و هم در معنای اجرا و به پا داشتن دستورات آن. در آیه ۱۲ سوره مبارکه شوری، دین به برپایی آن تفسیر شده است:
«شَرَعَ لَكُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا وَصَّى بِهِۦ نُوحا وَٱلَّذِي أَوحَينَا إِلَيكَ وَ مَا وَصَّينَا بِهِۦٓ إِبرَهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى أَن أَقِيمُواْ ٱلدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُواْ فِيهِ»
برایتان از دین، همان نهاد که نوح را بدان سفارش کرده بود و آنچه بر تو وحی کردهایم و آنچه ابراهیم و موسی و عیسی را بدان سفارش کردیم، اینکه دین را بر پای دارید و در آن از هم مپراکنید.
اینها در کنار هم، خلاصه و حصیله و عصارهاش این یک جمله میشود: «أن أقيم الدين»، کلمهٔ «أن» در این جا تفسیریه است؛ چون اگر «أن» تعلیلیه باشد، باید بگوید «لأن تقيم الدين». اینجا نمیخواهد اقامه دین را غایت شریعت قرار بدهد؛ بلکه دین را به اقامهٔ آن تفسیر میکند؛ یعنی حقیقت آنچه به انبیاء الهی داده شد؛ به موسی و عیسی و ابراهیم و به خود تو داده شد در اقامه دین نهفته است. حقیقت دین اقامه دین است.
پس معلوم میشود که این سخن حضرت امام: «الاسلام هو الحکومه» منافاتی با اینکه اسلام، قوانین و مقرراتی است که در کتاب آسمانی آمده است، ندارد. اسلام یعنی به پا داشتن این قوانین و مقررات. حقیقت اسلام برپایی این قوانین و مقررات است و برپایی این قوانین و مقررات، یعنی حکومت. همین که امام فرمود که «الاسلام هو الحکومه بشئونها»؛ یکی از شؤون حکومت، قوانین آن است و دیگری اجرای این قوانین. لذا این سخن حضرت امام را اگر بخواهیم درست بفهمیم، با توجه به آیه ۱۲ سوره شوری میتوانیم متوجه بشویم.